با نام پر آوازه داریوش مهرجوئی از روزگار کودکی آشنا بودم. نام وی با سینماگران و روشنفکران زمانه ما همراه بود. هنرمندانی پیشرو که به اعماق روح پر تکاپوی انسان آشنا بودند. مسائل و مشکلات جامعه فقر زده ایران را می شناختند با فلسفه و مسائل روانشناختی عصر خود آشنا بودند و انسان را در زاویای مختلف درگیر با چالشهای  روحی و روانی و اجتماعی می دیدند. تلاش این هنرمندان بیان تمامیت روح انسان بود. در سالهایی که فضای اجتماعی و سیاسی ایران دستخوش تحولات، دگرگونی و کشمکش های بسیار بغرنج تاریخی است ( دهه چهل و پنجاه )  سینمای ایران مردم را در خوابی خوش فرو میبرد. کپی برداری از فیلمهای هندی، رقص و آواز، رواج موسیقی کاباره ای و رنگ باختن ارزشهای هنری در موسیقی و سینما و سایر هنرهایی که می توانند در این میانه نقشی داشته باشند. شخصیتهای فیلمهای فارسی الگوهای مضحکی هستند برای بسیاری از جوانان بی هدف و سر درگم آن روزگار و هنوز هم بسیاری از این فیلمها در بسیاری از کانالهای ماهوره ای پخش میشود. تو گویی که اینان هیچگاه در زمان حال زندگی نمی کنند و لمپنیسم گذشته سینمای ایران را همچنان نشخوار میکنند. در چنین شرایطی که این نوع سینما مخاطب بسیاری دارد ( مانند امروز ) و فرهنگ کاباره ای در میان عامه مردم رواج یافته و بر سر در سینماهای ایران اسامی فیلمهای عامه پسند به وفور دیده میشود، تنها تنی چند از سینماگران همچون « داریوش مهرجوئی » نامی درخشان در سینمای ایران داشتند که در آن شب تاریک، کورسوی امیدی رو به روشنائی بودند.« فیلم گاو » با برداشتی از« عزاداران بیل » اثر زنده یاد « غلامحسین ساعدی » روایتی بود از زوال انسان در پیچ و خم زندگی روستائی و سیتم فئودالی، رنج زیستن در فقر و بیماری و ترس از دست دادن یگانه ابزار کار، هراس از مرگ و اینها همه از مسائلی بودند که روشنفکر زمانه ما با آن درگیر است و با آن دست و پنجه نرم میکند. « فیلم گاو » توجه بسیاری از مردم و هنرمندان و روشنفکران را به خود جلب کرد. درد نگار، فقر نگار و بی پروا و زمخت، که عمق فاجعه را بخوبی نشان میداد. 

 آنسوی روح مهرجویی درگیر عرفان است و فلسفه. چه خوش نگاهی دارد به موضوع عشق و ایمان در فیلم درخشان و تکرار ناشدنی« هامون » همراه با بازی جاودانه زنده یاد« خسرو شکیبایی » بارها و بارها آن فیلم را دیده ام و هنوز هم پس از گذشت بیست سال برایم تازگی دارد.« هامون » در سالهایی ساخته شد که گرایش به مسائل عرفانی به دلیل شرایط خاص و بحرانی آن روزها در ایران رواج پیدا کرده بود.« هامون » در نظر من اوج به ثمر نشستن سلوک مهرجوئی بود. من سالکی را میدیدم که در سماعی عارفانه به مرزهای تازه ای پای میگذارد.« هامون » چشم اندازی تازه بود بر عشق و ایمان و عدم قطعیت در باورهای انسانی، به بن بست رسیدن روشنفکرانی که در دایره روزمره گی به گرد خویش می گردند. جامعه ای در حال گذر و پر شتاب رو به مقصدی نامعلوم. در نبود و فقدان معنویت و محرومیت های فرهنگی. در این فیلم عشق و ایمان به شکلی ناب با بیانی تازه به ظهور میرسد.« هامون » با عشقی سمبلیک و اسطوره ای، در جذبه ای عارفانه با تأثیر از آموزه های معنوی استادش در جستجوی خویشتن است. زبان انسانهایی که بگونه ای متفاوت می اندیشند و کسی ادبیات و گفتار و اندیشه ایشان را نمی شناسد. در فضایی رومانتیک با اشعاری آشنا از شاملو و نیما که به موقع و بجا بر زبان بازیگر فیلم جاری میشود که تا حدودی یادآور زبان آشنای روشنفکران آن روز است. نوستالژی آشنا و نهفته در داستان فیلم انسان را مجذوب میکند، زیرا مهرجوئی از عناصر خاصی کمک میگیرد که در جامعه سنتی ما که فکر میکند بسوی مدرنیسم پیش میرود، همواره نقش بازی میکنند و کارکرد بسیاری دارند. این فیلم پرداختی بسیار زیبا دارد و موسیقی آن با تأثیر و برداشتی از تمهای « یوهان سباستیان باخ » رنگی بسیار روحانی و عرفانی یافته است. تلاش برای تکرار این تجربه، در فیلمهای بعدی مهرجوئی نیز دیده میشود. به عبارتی سعی شده است که این روایت نامکرر عشق و ایمان و عرفان با زبان دیگری در آثار مهرجوئی تکرار شود.

                        

... و اما فیلم سنتوری. شاید نوشتن درباره این فیلم کمی تازگی خود را از دست داده باشد. ولی این یادداشت را بتازگی بعد از دوباره دیدن این فیلم نوشتم. من در خود نمی بینم که وارد حیطه موضوعی تخصصی همچون سینما و مسائل فنی سینما و فیلم گردم که آن نه در صلاحیت من است و نه در دانش من ولی از آنجائی که موضوع و محوریت این فیلم درباره نوازندگان موسیقی ایرانی است،  نکاتی چند نظرم را بخود جلب کرد که فکر میکنم نوشتن آن ضروری است. البته که این انگشت نهادن بر خطاها و ضعفهای روشنفکران نیست و نخواهد بود. آنچه از فیلم سنتوری انتظار میرفت چیزی بود در حد آثار گذشته داریوش مهرجویی. یعنی ژرف نگر و عمیق و بطور کامل ملموس و حقیقی. ولی آنچه دیده شد نه به زعم من بلکه از نگاه بسیاری از هنرمندان موسیقی که در گفت و شنود درباره این فیلم شاهد آن بودم، آنگونه که انتظار میرفت به نظر نرسید. شخصیت نوازنده سنتور به عنوان نماینده ای از موسیقی ایران هیچگاه ازسوی یک موسیقیدان پیشرو آن هم در شرایط فعلی موسیقی ایران پذیرفته نخواهد بود. شاید این بزرگترین انتقادی است که بر این فیلم وارد است. ساخت یک شخصیت سمبلیک از هنرمندان موسیقی ایران با آنچه در فیلم دیده شد منطبق نیست. موسیقی فیلم بسیار سطحی و سبک و موارد استفاده آن همان مجالسی است که در فیلم دیده میشود. بطور کلی  فضایی غیر واقعی از شرایط موسیقی ایرانی در فیلم بوجود می آید که گویی هنرمندان موسیقی ایران همانهایی هستند که در فیلم نشان داده میشوند. در میان هنرمندان موسیقی ایرانی هنرمندان بسیاری هستند که شرایط اجرای موسیقی در ایران برای آنها مهیا نیست ولی با جدیت تمام کار میکنند. قطعاتی بسیار ناب نوشته اند که بیان کننده رشد و تعالی موسیقی و موسیقیدان امروز است و فرهنگ موسیقی را به آنگونه که می اندیشند تبیین و تعیین میکنند. بسیار مطالعه میکنند و می نویسند و می نوازند و در همین تنگنای موسیقی امروز با تلاش بی وقفه ای به کار مشغول هستند و نه تنها در ایران بلکه حتی در سایر نقاط جهان راوی فرهنگ موسیقی هنری قدیم و امروز ایران هستند و در ضمن هرگز به افیون و مواد مخدر روی نیاورده اند. چهره سنتوری با نوعی از موسیقی بسیار سبک چهره مسخ شده یک هنرمند موسیقی ایران است. بسیارند هنرمندانی که در تنگنا و در بدترین شرایط رشد کرده اند و بالیده اند فرزند فقر و تنگدستی بوده اند و اکنون نیز به شایستگی در عرصه موسیقی ایران تأثیر گذار به پیش میروند. صحنه های تکان دهنده و دستمالی شده و چرک از تزریق معتادان به مواد مخدر که به هیچ روی جماعت طرفدار فیلم مهرجوئی را برنمی تابد. نه اینکه این صحنه ها را ندیده باشیم و از آن بیخبر باشیم بلکه این چهره ای نیست که می بایست آنرا در فیلمی از مهرجوئی از هنرمندان موسیقی ایران به نمایش بگذاریم. آن هم در شرایطی که از هر سوئی موسیقی هنری ایران مورد انتقاد قرار میگیرد. این تصویر برای موسیقیدان امروز آن هم این چنین خوار، زیبنده و در خور نخواهد بود. شاید در میان نسل گذشته موسیقی ایران این مسائل رواج بیشتری داشت، که داشت چرا که معلول شرایط نابسامان فرهنگی آن روزگار بودند  و در میان نسل امروز هم کسانی باشند که گرفتار افیون و بنگ باشند،که هستند و باز معلول همان شرایط، به شکلی دیگر آن هستند. ولی این تخدیر و سستی تنها در میان موسیقیدانان نیست بلکه در تمامی اقشار جامعه وجود دارد و محدود به هنرمندان موسیقی و یا غیر موسیقی نمی شود. هیچیک از بازیهای بازیگران درخشان نیست و در ضمن شخصیت « زن هنرمند »  نیز در این فیلم مخدوش است. زنی که در میهمانی های شبانه ساز می نوازد و در بدترین شرایط همسرش،  او را رها کرده یار دیگری برگزیده و عزم رفتن به کانادا یا هر جای دیگر میکند. البته اینها چیزهایی است که در میان نسل امروز و در این روزگار بسیار دیده میشود و محصول جامعه ای است که فرهنگ در آن تنها به شکل یک واژه مورد استفاده قرار میگیرد جامعه ای که در اساس، خود را و ارکان فرهنگی خودش را نمی شناسد و باور ندارد. من هیچگاه شخصیت زن در رمان بی نظیر جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی را فراموش نمی کنم. مرگان در جای خالی سلوچ تنها در انتظار مردش که رفته است برای کار و بیگاری.  با رنج و سختی فراوان روزگار میگذراند وفادار و استوار. بی حضور همسر در جدال با سختیها.

شخصیتهای فیلم سنتوری الگوهایی نیستند که به جوانان ما، استواری و استقامت، مناعت طبع و بی نیازی در هنر را بیاموزد. انگار که هنوز چهره هنرمندان موسیقی از سوی دیگر هنرمندان به شایستگی شناخته نشده است. و انگار همان چهره زشت و معلول موسیقی کاباره ای مهری است بر پیشانی نوازندگان . چرا هنرمند را در شکل متعالی آن جستجو نمی کنیم؟ تأثیرگذار و پیشرو، آشنا با مسائل انسان و درگیر و در حرکت با جریانهای اجتماعی؟  البته این پذیرفته است که در این شرائطی که امروزه در موسیقی ایران بوجود آمده است، بسیاری از هنرمندان از فرهنگ موسیقی فاصله گرفته اند. بسیاری روح و ذات هنر را نمی شناسند. برای هنرمند بودن تربیت نشده اند. مطالعه ای چندانی در مورد جریانات موسیقی و دیگر جریانات فرهنگی و اجتماعی جهان و حتی اطراف خودشان را ندارند و در جای خود می توان در مورد دلایل آن به تفصیل به بحث و گفتگو پرداخت. 

واژه« سنتوری » نیز اشاره به خفیف بودن و کم انگاشتن یک نوازنده سنتور است مانند دمبکی، لوطی و...داریوش مهرجویی می توانست از قابلیتهای تکنیکی و احساسی و همچنین ارزشهای موسیقایی نوازنده توانایی  مانند « اردوان کامکار » استفاده ای بهتر ببرد و از او موسیقی خاص خودش را خواستار باشد که بنظر من جریان تازه ای در سنتور نوازی ایران است و آن نوع موسیقی که در فیلم شنیده شد، از عهده هر کس دیگری بر می آمد. بطور کلی فیلم « سنتوری » از این دید   نمی تواند به عنوان فیلم برجسته ای به شمار آید هر چند که چیزی از ارزشهای هنری و کارنامه درخشان  داریوش مهرجوئی نخواهد کاست.